زندگی رویایی

متن مرتبط با «خیلی» در سایت زندگی رویایی نوشته شده است

خیلی بدم میاد ... خیلی‌

  • تو مسافرت عیدوسط تعطیلات و استراحتبعد از نیمه شبدرست وقتی که قسمت دوم سریال افعی تهران تموم شدقلبم گرفتحس کردم چقدر مادر بدی هستماصلأ مادر خوبی برای سپهر نبودمبه حامد گفتم این سریال و دوست ندارم نمی‌خوام نگاهش کنماون صحنه که پسره خودش و خیس کرد و خجالت کشید از جلو چشمم پاک نمیشهحس تنفر نسبت به خودم دارم و چه حس گهی هستشاین روزایی که دارم سپهر و فدای میلیون میلیون میلیون پول میکنمکه اون رستورانم و بزنمآخ قلبمشبخیر بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خیلی‌ شلوغ بودم

  • بارها و بارها و بارها باز کردم اینجا رو تا بنویسمچقدر عکس گرفتم تا اینجا آپلود کنم اسفند ماه امثال خیلی شلوغ بودمکیک سفارش داده بودم ، یا بهتره بگم فقط عکس کیک و فرستاده بودم گفته بودم برای ۱ شنبه ۷ اسفند ساعت ۶ میام تحویل بگیریم ، ۱ و نیم تا ۲ کیلو و ۳ روز پیاپی بهم پیام داده بود راجب پروانه ها ، شمع ، متن روی کیک و و و ... باور می‌کنی نرسیده بودم جواب بدم ؟‌......یادم نیست مدلش و از کدوم پیج خارجی برداشتمشاید اگر چند ماه پیش مدلش و انتخاب نمی‌کردم هیچ فرصت نمی‌کردم برم دنبال مدل بگردم راجب فردای تولد ۲۶ سالگی هیچی نمیگم ...واقعا هیچی نمیخوام بگمجای زخم های روی دستم بمونه یادگاری حامد می‌پرسید وقتی شمع های روی کیک و فوت می‌کردی چه آرزو هایی کردی ؟گفتم چند ساله من یه آرزو دارم فقط گفت چی ؟گفتم تنها آرزوی من اینه قبل تو بمیرم ...واقعاً چجوری میشه که یه نفر میشه تمام زندگی آدم ؟چجوری میشه یه نفر میشه نفس های آدم ؟چجوری میشه شبایی که پیشم نیست ، دارم از خستگی میمیرم اما چون تو بغلش نیستم خواب به چشام نمیاد ؟می‌دونم با کارام خیلی اذیتش میکنم ... اما بند بند وجودم حامدم و می‌پرسته هفت سین خریدم چهارشنبه سوری سید علی سورپرایزم کرد برام کیک خریده بود ، هرچند من قبلش فهمیدم ولی به روشون نیاوردمامسال برعکس پارسال با حامد چندین روز رفتیم بازار و من دِرو کردم ...خرررررید کردمااااا هم خودم هم حامد هم سپهر یه گور بابای گرونی بابت عید گفتم و هرچی که خوشم اومد خریدم البته نمیشه گفت هرچیِ هرچی ...مثلا یه بوت خوشم اومد ۱۴ تومن :| نمیشد بخرم یه دور دیگه هفته پیش همدان رفتیم مراسم نو عید عزیز جونم صندل خونه کی شد ۴۰۰ تومن ؟ صندل عادی هااا‌ نه مجلسی ......شکلات های امسال ایران‌خودرو برعکس پارسال, ...ادامه مطلب

  • خیلی اشتباه کردین!

  • یکی از نکته های خوبی که حامد اون زمان ها، موقع خرید خونه دقت کرده بود این بود که پارکینگ خونه جای چنتا پارک ماشین داشته باشه. اختصاصی پارکینگ خونه ما هم یه راسته هستش که 3 تا ماشین پشت سر هم قرار میگی, ...ادامه مطلب

  • آدمای جدید گاهی خیلی حال بهم زن میشن.

  • اوووم امروز...   جزوه اولین تجربه هام بودیه قرار با آدمای مجازی که هیچ شناختی ازشون نداری فقط با یکیشون حال کردم اون 3 نفر حال ندادنقدر بنفشه خودمون و بدونم چی بودن اینا هی میگفت این علی علیرضایی هستش, ...ادامه مطلب

  • تازیگیا خیلی توی چشمم

  • شنبه صبح خواب موندم تقریبا بعد 2 هفته مرخصی روز اول بود میرفتم  سریع آماده شدم رفتم دنبال مامان و گذاشتمش مدرسه خودمم رفتم سمت مدرسه یا عجله من یا راه ندادن اون آقا  یا هرچیز دیگه  آینه به آینه شد و آ, ...ادامه مطلب

  • زندگی خیلی بالا پایین داره

  • بعد 23 روز اومدم بنویسم این مدت زمان واسه منی که هر ساعت در حال نوشتن از اتفاقات روزمره و حالاتم بودم یه مقدار زیادهولی خب واقعا نمیرسم کار خاصی هم ندارماااابیشتر زمانم کنار حامد سپری میشه یه تایم های کمی هم مدرسه و به تازگی کلاس های یونی شروع شده اما ... سه شنبه من کلاس داشتم حامد هم بیکار بود با هم میرفتیم یونی کلاس بنده تشکیل نشده گفتم بریم تجریش رفتیم تجریش برگشت گفتم بریم انقلاب یخورده قدم بزنیمنمیدونم چرا قدم زدن توی پیاده روی شلوغ انقلاب اینقدر برام لذت بخشه ماشین و توی 16 آذر پارک کردیم ، فکر نمیکردن جرثقیل ببره یخورده قدم زدیم و به اصرار من رفتیم جوجه طلایی توی 12 فرورین 2 تا جوجه طلایی گرفتیم تا توی ماشین بخوریمحامد هرچی گفت بریم توی یه رستوران بشینیم بخوریم من قبول نکردم غذا به دست برگشتیم دیدیم ماشین نیست خلاصه بعد پیگیری ها فهمیدیم بردن پارکینگ نور رفتیم پارکینگ نور چهار راه طالقانی برگه پارکینگ و گرفتیم ماشین و پیدا کردیم نشستیم توش جفتمون به غذاها نگاه کردیم و زدیم زیر خندهنرمال غذاها رو باز کردیم و نوش جان کردیممسئول پارکینگ نگامون میکرد ... نگاش داد میزد که با خودش میگه چه دل خوشی دارن اینا قشنگ غذامونو خوردیم و یه رب تو ماشین نشستیم چرت و پرت گفتیم پیاده شدیم دزدگیر و زدیم او, ...ادامه مطلب

  • خیلی خوب بود امروز

  • امشب فققققط در حال چرت و پرت گفتن با بچه هاییم  چققققققدر خوب بود    فردا تعریف میکنم ,خیلی,امروز ...ادامه مطلب

  • از خیلی چیزا نگفتم برات

  • خیلی وقته نیومدم برات بنویسم من به یه هفته میگم خییییلی از بستن قرار داد جدید نگفتم از چیتگر رفتن هامون تو یه هفته نگفتم از استخدام شدن تو آموزش پرورش نگفتم از بسته شدن پرونده ازدواجم نگفتم از پرنگ شدن درسم تو زندگیم نگفتم از مشاوره های پنج شنبه هام نگفتم از ولخرجی هایی که صدای خودم دراومده نگفتم از, ...ادامه مطلب

  • خیلی خوب یادم ميمونه

  • هرکسی با یه جایی خو میگیره  من با تختم خیلی خو گرفتم  از خیلی هم خیلی بیشتر میشه گفت  الان میخوام بخوابم چون مغزم داره سوت میکشه  اما یه چیز از صبح داره اذیتم میکنه  باید این و بنویسم تا بتونم آروم بخوابم  عمیق تر بخوام فکر کنم از یکشنبه شب داره یه چیزی اذیتم میکنه  شبی که مانتو مقنعه خودشو اتو کرد ولی مقنعه من چروک شده موند  گفتم اتو بزن و نزد  بغل دستش بود و اتو نزد  من دم نزدم  خودم اتوش کردم  دو شنبه های منو میدونی  از اون روزاس که 4صبح پامیشم برم یونی و 10 شب میرسم خونه  10شب واقعا چیزی از من نمیمونه  دیشب تا رسیدم افتادم تو تخت  هرچی بابا گفت بیا شام بخور گفتم خسته ام  آخر خودش اومد یه مشت و مال حسابی مهمونم کرد و برد بهم شام داد  با این حال خسته ام کارای امروز مدرسه مامان و انجام دادم بعدش خوابیدم  صبح حاضر میشدم ساعت 6 بود و دیدم شده بود  قرار بود تا یه مسیری بابا منو ببره  بابا به مامانم گفت دفترچه بیمه الهام و بده بعد از ظهر ببرم پیش دکترش  مامان گفت تو کمد هستش بگو خودش برداره  بابا دید من عجله ای دارم حاضر میشم  به مامان گفت پاشو خودت بده الهام وقتش تلف نشه بره اونو از کمد , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها