دیروز جفت امتحاناتم و دادم و مستقیم برگشتم خونه
حرفایی که صبح برات نوشتم و دیشب ساعت 2 به مامان گفتم
امروز تا رسیدم خونه مامان گفت الهام تو دیشب راجب هادی با من حرف زدی؟ خواب و بیداری بودم
دوباره براش تعریف کردم
یهو مامان گفت از کجا میدونی منظورش خوده تو نباشی ؟ شاید اون دختر خودت باشی
با کلی دلیل بهش اثبات کردم که منظور هادی من نبودم
از دید مامان این یه مسئله عادی
طرف برای فراموشی عشقش میاد با یکی دیگه ازدواج کنه
اما برای من عادی نیست
برای من عادی نیست وقتی هنوز عاشق طرفه میاد سمت من
برای من عادی نیست وقتی الان میگه 8 ماه گذشته و داره اینجوری زار میزنه بخاطر دختره 4 ماه پیش واسه من له له میزد
از هر طرف نگاه میکنم میبینم من بازیچه بودم
مهم نیس ... این قضیه برای من تموم شده بود
زندگی رویایی...برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 221