نور امید درونم جوونه میزنه باز !

ساخت وبلاگ

قسمت پنجم فصل هشتم ومپایرم دیدم تموم شد رفت 

دلم نمیخواد سریال دیگه ای رو دنبال کنم فعلا

منتظرم این تموم بشه بعد برم سراغ یکی دیگه

کاش 

کاش میشد کلید انسانیت و خاموش کرد

کاش میشد مثل دیمن خاموش کنم و دیگه درد نکشم 

کاش یکی مثل بانی بود تا همونطور که کلید انسانیت انزو رو داد بالا مال منم وقتی که خاموش میکردم میداد بالا

تا بفهمم چقدر عاشقم بود که بخاطرم این همه راه و اومد

کاش میشد مثل دیمن باشم و برادری مثل استیفن داشته باشم تا بخاطرم جونش و بده و از هیچ چیز دریغ نکنه

اصلا کاش مثل الینا بودم و توی یه خواب عمیق بودم و حالا حالاها بیدار نمیشدم

 

ولی 

همه اینا کاش هستش 

حالا من اینجام

رو به روی تو

من اینجام با یه دریای طوفانی که  به آرامش دعوتش میکنم

دریایی که حال و هواش ریخته بهم

یه لحظه آروم و یه لحظه خروشان هستش

من میخوام مثل پرفسور الاریک باشم ... میخوام برای زندگیم بجنگم

میخوام موفقیتم و به چشم ببینم

یه تکس جالب تو تویتر خوندم

 

همیشه افسوس خوردن بابت کارهایی که کردی و نباید انجام میدادی بهتر از حسرت خوردن بابت کارهاییه که نکردی و باید انجام میدادی

 

من نمیخوام حسرت بخورم در آینده

افسوس بهتر از حسرته ! حتی اگه فلسفه اینو رد کنه

حتی اگه منطق تو رد کنه

حتی اگه هرچی که توی این دنیاس اینو رد کنن

بازم من میخوام افسوس بخورم نه حسرت !

میدونی مثل چی میمونه ؟

بزار برم یه چی بخورم میام میگم

اوووووم چسبید

داشتم نمونه بارز حسرت و افسوس و میگفتم !

من حسرت اینو نخوردم که درس نخوندم و رتبه خوبی نیاوردم و اون دانشگاهی که میخواستم قبول نشدم !

افسوس اینو خوردم که تو انتخاب رشته دقت نکردم و اون دانشگاهی که میخواستم قبول نشدم !

این دو تا خیلی فرق داره 

اولی میگه من نمیتونستم و قبول نشدم !‌دومی میگه من میتونستم و قبول نشدم !

فقط حسرت دو تا چیز و خوردم و میخورم و خواهم خورد !

یکیش دست من نبود اون یکی هم میتونستم و میتونم جلوشو بگیرم ولی نمیدونم چرا نمیشه !

اولین حسرتم داشتن یه برادر بزرگتر از خودم بود که هیچ وقت نخواهم داشت و این دست من نیست !

دومین حسرت اینه که روزای قشنگم و چرا خراب کردم و دارم میکنم ؟

ولی واقعا میگم این حسی که درونه قلبم هستش نمیدونم چیه که اینجوری منو به زانو در میاره !

 

من دلم تنگ میشه واست نیستی انگار نیست حواسم

نیستی اما هنو مونده

جای  عطرت رو لباسم

خاطرت رو جا گذاشتی

روی قولت پا گذاشتی

تو دروغ بود قهر و آشتیت

تو اصن دوسم نداشتی

 

 

با این حس درونی باید مبارزه کنم

حسی که منو وادار میکنه تو خودم باشم

من یه دختر شاد و خوشحالم

وجودم اینجوری

اما یه چیزی منو وادار میکنه تو خودم باشم

نمیدونم چرا

شاید نمیخوام بِکنم از گذشته 

اما دیگه بسه

بیشتر از این آینده ام رو تلخ نمیکنم

برم سراغ درسایی که تا الان نخوندم

ین 2 ماه گذشته من همه اش 3 جلسه سر کلاس زبان تخصصی رفتم خخخ

یش به سوی درس 

 

 

ببین

فال دانشجویی هم میگه من میخونم ... خوبم میخونم 

بای بای

زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 240 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:45