تاسوعا 95

ساخت وبلاگ

صبح بهت گفتم کجا هستم

ساعت 5  از خونه زدیم بیرون و 6 اونجا بودیم

توی این کوچه رفتیم 

 

 

پر بود از آدمایی که با پیک نیک و قابلمه در حال درست کردن حلوا بودن

و ما هم یکی از اون همه آدم

حلوا خودمون و پختیم و پخش شدبین مردم

حلوا 7 نفر رو هم هم زدیم

و حلوا 7 نفر رو هم جمع کردیم

وسایل و جمع کردیم و اومدیم بیرون

جمع که میبندم فقط منو مامان بودیمااا 

بقیه اعضا در خونه و احتمالا اون ساعت در حال پخش کردن حلیم بودن

چون هر سال برای صبح تاسوعا حلیم پخش میکنیم

توی خیابون اصلیش دو تا ایستگاه بود یکیش عدسی پخش میکرد و اون یکی حلیم سمت راستی عدسی بود که توی صف وایسادیم

 

 

پارسال عدسی اینجا رو خوردم ولی برای حلیم بابا صبر نکرد گفت طول میکشه و دیر میشه

امسالم که بابا نبود بگه زود باشید خخخ

مامان گفت بریم برات حلیم اینجا رو بگیریم که گفتم مامان ولش کن شلوغه

تو صف این یکی وایسادیم عدسی رو گرفتیم

رفتیم یه مقدار پایین تر جایی که صبونه میدادن

 

 

یه پاساژ بود که توی حیاطش میز های بزرگ گذاشته بودن

جلو ورودی هم چایی و نون و پنیر و قند و شکر میدادن

کلا هر سال اینجا صبونه میدن

نون و پنیر و حلوا برداشتم و با مامان یه گوشه ای از میز وایسادیم و مشغول خوردن صبونه شدیم

 

 

تموم که شد اومدیم بیرون

منم از فرصت استفاده کردم و عکس انداختم

آخه آسمون آبیِ آبی بود و درخت پشت سرم سبزِ سبز

 

 

به جرئت میتونم بگم اوج لذت و بردم از این عکسم

نه اینکه چون قشنگ شده بود 

نه !

از چادرم لذت بردم

از اینکه اوج زیبایی رو بهم داده بود

لذت بردم وقتی دیدم روسریم گردی صورتم و در بر گرفته

هیچ موقع مثل اون موقع اینقدر از چادر و حجابم لذت نبرده بودم

بی نهایت عکس بدون چادر دارم با حالت های مختلف هم ساده و هم با میکآپ های مختلف

همشون بی نهایت زیبا هستن ولی هیچ کدوم مثل این زیبا نشده بود

چادرم یه جلوه خاص بخشیده بود

هرچی تعریف کنم کمه

فقط میتونم بگم از حجابم نهایت لذت و بردم

حقیقتش دلم حلیم اونجا رو میخواست اما خب صفش طولانی بود

مامان دید دارم اون قسمت و نگاه میکنم دستم و گرفت گفت بریم برات حلیم بگیرم

هرچی گفتم مامان ولش کن برگردیم خونه حلیم هست تازه کلی کار هست برای بعد ظهر لوبیا پلو داریم گوش نکرد

رفتیم توی صف بسیااااااااار طولانیش وایسادیم

مشاهده کن

 

 

بعد تقریبا نیم ساعت دو تا حلیم گرفتیم

سریع پریدم تو ماشین و نشستم و حلیم و گذاشتم رو پام

اول یه عکس ازش گرفتم 

 

 

یه قاشق خوردم

این بچه ها رو دیدی یه چیزی میخورن مزه مزه میکنن با دهن و زبونشون صدای ملچ مولوچ در میارن ؟

دقیقا همونجوری و همون صدا رو در آوردم

دیدم مامان نگام میکنه

اونم اینجوری o_O 

پقی زدم زیر خنده

آخه خییییلی خوش مزه بود حق داشتم از مزه اش لذت ببرم و اشتیاقم و اونجوری نشون بدم

مزه حلیم خودمون و میداد

خدایی لنگه حلیمی که بابام میپزه جایی نخوردم

21 ساله داره همدان حلیم میپزه و فکنم 16 یا 17 سالم هست تهران میپزه

همه میگن عباس آقا حلیم هات حلیمه هاااا

برگشتیم خونه تقریبا 9 بود

منکه اومدم خونه با صورت افتادم تو تخت 

چون دیشب هم بیدار بودم چشام داشت میرفت

تا 11 خوابیدم

بیدار شدم بعدش رفتم سراغ کارای خونه

مامان یه لوبیا پلو پخت بی نظیر ...

من داخل ساختمون بودم و مامانینا توی پارکینگ پختن

وقتی کارا تموم شد و همه چیز و آماده کردم ساعت 2 بود 

رفتم پارکینگ از دیگ و داخلش عکس بگیرم دیدم بعله

غذا پخته و اینا کشیدن و دیگ و شستن !

دستبرد زدم و یه غذا آوردم بالا

 

 

اینقدر خوش مزه بود

با ماست و ترشی بادمجون محشر شد

تمام و کمال خوردم

بعدشم که مهمونا اومدن و سرپا تا شب

شب هم اولین هیئتی بود که رفتم

اولین اشکی که ریختم اونجا بود و آخرین اشکمم شد

وقتی تو تخت رفتم نفهمیدم کی و چطور خوابیدم

 

 

 

+ خیلی تلاش کردم عکسایی که میندازم چهره کسی توش نباشه

اما اینقدر شلوغ بود که نمیشد

امیدوارم راضی باشن کسایی که چهرشون مشخصه

شخصا خوشم نمیاد چهره ام توی عکس کسی باشه

امیدوارم حلال کنن این افراد در روز قیامت

زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 221 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 23:39