زندگی رویایی

متن مرتبط با «کافه های بهشتی» در سایت زندگی رویایی نوشته شده است

ذهنم جز خط های درهم هیچی نیست

  • مچ و ساق پاهام الان رو مخم هستش چیزی که این روزا خیلی خیلی زیاد به چشم میخوره باب دلم هست اما توی فضای جامعه محبوبم نیست خونه اگر شلواری تنم باشه همیشه یه وجب با مچ من فاصله داره، پابند هایی به رنگ نق, ...ادامه مطلب

  • پنج شنبه های ......

  • حجم زیادی از خاطرات هجوم آوردنفقط عکس و فیلم نیست که یاد و خاطره هارو زنده میکنهواسه آدمی مثل من گوش دادن به موزیک های قدیمی یعنی به یاد آوردن تمااااام خاطرات خوب و بد باز هم پنج شنبهباز هم پیش به سوی سهره وردیباز هم یک جلسه مشاوره دیگه پیش خانم " ز "   + ژینا گل منگل خوشگل منبه عشقت اسیرمبی تو من م, ...ادامه مطلب

  • یه گردش عااالی با رفیق های عااالی

  • من اوووووووووومدم هیچی هم نخریدم سخت پسند نیستم اما هیچی توجهم و جلب نکرد بخرمش  فقط با بابا کلی گشتیم و خندیدیم اوووووم قرار بود دیروز و تعریف کنم ساعت 7 و نیم بود از مترو پیاده شدم که سر راه بنفشه و گلسا رو دیدم برف هم تازه به باریدن کرده بود به بچه ها پیشنهاد دربند و دادم که با آغوش باز پذیرا شدن قرار شد بریم سر کلاس به یسری دیگه از بچه ها بگیم بریم اکیپ خودمون که پایه تا گفتم قبول کردن یسری هام که عذر و بهونه و ..... بیخیال مهم نیست مهم این بود رفیق های فاب خودم بودن جز عطیه سر کلاس نیومده بود و هرچی زنگ میزدم جواب هم نمیداد ساعت 9 کلاس تموم شد  طبق معمول بچه ها رفتن سمت سرویس واسه خوشگل کردن من میکاپم کامل بود فقط رژ لبم و تمدید کردم و منتظر شدم اونام آماده بشن 5 نفری از یونی زدیم بیرون از همونجا خنده و خوشگذرونی ما شروع شد خیلی سعی میکردیم خودمون و کنترل کنیم ولی خب یسری جاها واقعا نمیشد و نگاه خیره میومد رومون خب بیچاره ها حق هم داشتن یهو شلیک خنده 5 تا دختر اونم تو اون سرما که همه تند تند میرفتن و میلریدن ولی ماها بیخیال اروم اروم قدم میزدیم و میخندیدیم نظر و جلب میکرد ! گلسا ی, ...ادامه مطلب

  • کافه های به یاد موندنی انقلاب

  • سه شنبه با " ن . ز " و "‌ ح . ر " رفتیم انقلاب و یسری کتاب خریدیم برای " ن . ز " روپوش گرفتیم  توی کارگاه ساختمون سازیشون میخواست دلم برای جفتشون تنگ شده بود  کافه ایما رفتیم یه جای دنج بود منکه خیلی خوشم اومد از اون کافه بیشتر کافه های انقلاب رفتم اما اینو تاحالا ندیده بودم آخه طبقه سوم بود     تو انقلاب یسری دست فروش هستش یکیشون دستبند و پلاک زنجیر و زیور آلات میفروشه من زیاد خرید کردم ازش اون روز با بچه ها انقلاب بودیم بردمشون سمت بساط آقاهه خودم قرمز  رو انتخاب کردم  " ن . ز " هم آبی  رو انتخاب کرد          وقتی داشتم حساب میکردم آقاهه گفت تبریک میگم گفتم باب,کافه های بهارستان,کافه های بهشهر,کافه های بهشتی,بهترین کافه های جهان,کافه های خیابان بهشتی,بهترین کافه های تهران,بهترین کافه های شیراز,بهترین کافه های غرب تهران,بهترین کافه های کرج,بهترین کافه های اصفهان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها